مهارتهای انگیزشی
شناخت و ارزیابی توانایی ها
1.در فرهنگ ما، مکتوب کردن اهداف چندان رایج نیست. ما عادت به نوشتن اهداف نداریم. اهداف ما ذهنی هستند و چون امور ذهنی تغییر می کنند، اهداف ذهنی ما هم دچار تغییر و دگرگونی می شوند.
2.اهداف معیوب بین دانش آموزان رواج دارد.گاهی شما اهدافی را انتخاب می کنید که از اساسا اشکال دارند. به عنوان مثال، کسی که قبولی خود را در امتحانات یا کنکور به جای تلاش شخصی، به بخت و اقبال و اتفاقات غیر منتظره واگذارمی نماید، یعنی مسیر معیوبی را در پیش گرفته است.
3.بی توجهی به ارتباط بین هدف و فلسفه ی زندگی نیز رایج است . هدف یک موضوع مجرد و مجزا از مبانی اساسی زندگی نیست. درس خواندن یا نخواندن و به همین ترتیب ، دانشگاه رفتن یا نرفتن، در میان مجموعه ای کلی از مسائل زندگی معنا پیدا می کند. 4.بسیاری از دانش آموزان به دلایل ناخودآگاه توانایی استفاده از تمام انرژی خود برای موفقیت و پیشرفت را ندارند.
5.مشکل عده ای از دانش آموزان ، ضعف در تقسیم انرژی است. کسانی هستند که در آغاز کاری مانند کنکور، با تندی و شتاب شروع می کنند اما به تدریج کم می آورند و نمی توانند تا پایان با همان قدرت و قوت ادامه دهند.
هدف و زندگی
همه ی چیزهای کوچک و بزرگی که در زندگی به دنبال آن هستیم، در واژه ی هدف تجلی پیدا می کنند. هدف، نشان دهنده ی : مقصد و منظور، مسیر حرکت و نگرش ها و ارزش های ماست. هدف و هدف یابی از سوژه هایی هستند که بیشتر برای حرف زدن و شعار دادن مناسب اند تا عمل کردن! اگر از هر کسی بخواهیم که درباره ی اهمیت و ضرورت هدف حرف بزند، با کلی دلیل و مدکر ثابت می کند که بدون هدف نمی توان زندگی کرد؛ اما معلوم نیست که این حرف ها، چقدر جدی و عملی باشند. لازم است در مورد اهداف زندگی تان، روشن و صادقانه بیندیشید و حرف بزنید.
انواع هدف
برای تقسیم بندی اهداف، راههای مختلفی وجود دارند. اهداف را می توان از نظر :کوچکی و بزرگی ، مدت زمان و ارزش ها تقسیم بندی کرد.
برمبنای کوچک و بزرگ بودن، اهداف یا کلی هستند یا جزیی (اصلی و فرعی) . البته واژه های کلی و جزیی، مفاهیمی نسبی اند و هر کس ممکن است تصور خاصی نسبت به این واژه ها داشته باشد. در این جا، منظور از اهداف کلی، اهدافی هستند که اصلی ونهایی تلقی شده و دورنمای زندگی به حساب می آِیند. این اهدف، با فلسفه ی زندگی ارتباط مستقیمی دارند. اهداف جزیی، ریشه در اهداف کلی دارند و به عبارتی، نشانه های عملی اهداف کلی محسوب می شوند. به طور معمول، اهداف کلی یک، دو یا چند مورد بییشتر نیستند؛ اما هداف جزیی، می توانند بسیار زیاد باشند.
اهداف بر مبنای زمان به اهداف: کوتاه، میان و بلند مدت تقسیم می شوند.در این جا هم، زمان موضوعی نسبی است اما برای سهولت می توانید اهداف کوتاه مدت را چند ماهه، اهداف میان مدت را بین یک تا سه سال و اهداف بلند مدت را بیشتر از سه سال در نظر بگیرید. بدیهی است که می توان نسبتی بین اهدف کلی و جزیی، با اهداف کوتاه و بلند مدت برقرار کرد. بسیار مناسب است که اهداف کلی شما، یک یا دو مورد بیشتر نبوده و شامل کل زندگی تان باشد. به اصطلاح، ممکن است شما افق و دورنمایی برای زندگی داشته باشید و بر بنای آن، تمام اهداف دیگر را تنظیم کنید.
نگرش ها و ارزش های هر فرد مبنای نوع دیگری از اهداف هستند که از آنها، به عنوان اهداف معنوی و مادی یاد می کنیم. بعضی اهداف ، جنبه ی معنوی دارند، یعنی بیشتر در جهت رشد و کمال انسان هستند. اهداف مادی، با نیازهای جسمانی و گاهی مسائل مالی و اقتصادی سر و کار دارند. این بدان معنا نیست که اهداف مادی اهمیتی ندارند. گاهی قضاوت ما درباره ی یک موضوع، کلیشه ای و یک طرفه است. اهداف مادی می توانند به تحقق اهداف معنوی کمک کنند. نکته ی بسیار مهم این است که باید نسبت متعادلی بین اهداف معنوی و مادی برقرار باشد.
از تاریکی تا روشنایی
انسان ها در تعیین اهداف و عمل به آنها، تفاوت های زیادی دارند. اهداف خودتان را می توانید در قالب طیفی ارزیابی کنید. این طیف دارای دوقطب تاریک – روشن است.
می داند باید به چیزی برسد، اما این موضوع به صورت باور یقینی در نیامده است. اهداف متغیر هم در مورد کسانی است که دائما در اهداف شان دچار شک شده و آنها را تغییر می دهند. انسان ابهام گرا، افت و خیز زیادی دارد. اگر در اهداف و انگیزه هایتان دچار شک و ابهام می شوید، به احتمال زیاد اهداف تان بیش از آن که درونی باشد به عوامل بیرونی بستگی دارند.
3.اهداف معیوب- عده ای به دلیل نداشتن حوصله ی تلاش و زحمت، هم در فعالیت و هم در نتیجه، به حداقل رضایت می دهند. این افراد بیشتر به دنبال شانس و اقبال می گردند. هستند دانش آموزانی که با آرزو و خیال درس می خوانند. دل بستن به این که شاید سوال های امتحان آسان باشد، بتوان سر جلسه ی امتحان تقلب کرد، حداقل نمره قبولی کسب شود و ....؛ نمونه هایی از افکار غیر منطقی و سهل انگارانه تلقی می شود.
4.هدف منطقی – هدف خود ر حداکثر استفاده از توانایی های تان قرار دهید.
اگر هدف حداکثر استفاده از توانایی ها و قابلی ت ها باشد، هم تلاش و هم نتیجه، معنای دیگری پیدا می کنند.
کسی به جای فرار از واقعیت ها و ارتباط دادن دلایل شکست و پیروزی به عوامل بیرونی، بر توانایی های خود تمرکز
می کند، در واقع انتظاراتش را از خود بالا می برد و بیشتر سعی و تلاش می کند. چنین هدفی ، به شما کم می کند اضطراب را با تلاش کنترل کنید؛ بپذیرید که اگر بیشتر فعالیت و کوشش کنید، از خودتان بیشتر رضایت خواهید داشت ؛ و این یعنی کاهش اضطراب.
تمرکز حواس
برای بحث درباره ی تمرکز حواس، بهتر است موضوع را از موانع تمرکز شروع کنیم. شناسایی این عوامل بسیار مهم است. به موارد زیر توجه کنید؛ کدام نکات در مورد شما مصداق دارند؟
- مناسب نبودن شرایط مکان مطالعه
- مناسب نبودن زمان برای آغاز و ادامه ی مطالعه
- ضعف و کاستی در اهداف و انگیزه ها
- عدم آغاز مطالعه به صورت هدفمند و هوشیار
- زیاد بودن حجم کار و ترس ناشی از عدم موفقیت
- کم علاقه یا بی علاقه بودن نسبت به درس و یادگیری
- وجود افکار مزاحم و حاشیه ای
تمرکز حواس، یعنی عوامل حواس پرتی را به حداقل رساندن
هم توانایی تمرکز حواس افراد مختلف، متفاوت است و هم، ممکن است تمرکز حواس یک فرد در موقعیت های مختلف، فرق داشته باشد. تمرکز حواس امری ذاتی نیست و کم یا زیاد بودن آن، بیشتر ناشی از شرایط زندگی است. اگر در تمرکز حواس مشکلی دارید نباید تصور کنید که با مساله ای غیر قابل حل مواجه هستید.برای تقویت و افزایش تمرکز حواس، راه کارهایی وجود دارند:
1.کنترل اضططراب – اضطراب به خودی خود بد نیست. از نظر روان شناسی، وجود میزانی از اضطراب برای تحرک انگیزه ها لازم است. مشکل زمانی شروع می شود که شدت اضطراب افزایش یابد. اضطراب زیاد، نه تنها کمکی به یادگیری و موفقیت نمی کند، بلکه مانعی برای آن محسوب می شود.در فضا و شرایط اضطراب زا، امکان تمرکز حواس نیز از بین می رود. در ادامه ای این کلید ، درباره ی روش های کنترل اضطراب، صحبت خواهیم کرد.
2.تقویت روانی – می توانید روش هایی را برای تقویت روانی و افزایش روحیه تان بیابید. روحیه ی جسارت و جرات را در خود تقویت کنید. میزان تسلط تان را بر مطالب افزایش دهید. امیدوار و با اراده باشید. رفع اشکال های درسی را به طور جدی و پیگیری، دنبال کنید. بر توانایی های تان تمرکز داشته باشید. خودتان را برای موفقیت های هر چند کوچک، تشویق کنید. این نوع شارژ های روحیه ای، برای همه ضرورت دارد.
3.شناسایی افکار مزاحم – در بین موانع تمرکز حواس، افکار مزاحم نقش مهمتری دارند. این افکار به دلیل تاثیر ناخودآگاهشان ، باعث ایجاد مشکلات بیشتری می شوند. با افکار مزاحم چه می توان کرد؟ دو پیشنهاد اولیه وجود دارد: 1- سرکوب افکار مزاحم؛ 2- فرار از آنها. اما هیچ کدام روش خوبی نیستند.
بهترین کار این است که افکار مزاحم را شناسایی کرده تکلیف هر یک را مشخص کنید.
اگر به هنگام یک فعالیت ذهنی اصلی، مانند درس خواندن، جرقه ای سوژه های دیگری هم زده شد، به صورت خودآگاه، رد هر سوژه را دنبال کنید. مثلا زمان درس خواندن، بعد از مدتی متوجه می شوید که دارید به آینده و خوشبختی فکر می کنید. خوب است این موضوع را دنبال کرده وآن را با جزئیاتش یادداشت نمایید. اگر می خواهید در شناسایی افکار مزاحم موفق باشید، حتما توصیه می کنیم آنها را بنویسید . فقط کافی است یک هفته به صورت جدی و مستمر به این توصیه عمل کنید. این کارحتی اگر وقت گیر هم باشد، بسیار ارزش دارد. بعد از یک هفته، لیستی مفصل یا مختصر، از افکار مزاحم و حاشیه ای خودتان خواهید داشت
4.غلبه بر افکار مزاحم – برای این موضوع، مسیر زیر را دنبال کنید:
اول – بعد از شناسایی افکار مزاحم، آنها را اولویت بندی کنید. بعضی از این افکار، خیلی ساده و پیش پا افتاده هستند و به راحتی می توان با آنها کنار آمد. تعدادی دیگر، سوژه های مهم ولی نه چندان محرمانه هستند. برخی از افکار هم محرمانه و کاملا شخصی هستند.
دوم- در مورد بعضی از موضوع ها، خوب است زمان های مشخصی را برای فکر کردن به آنها اختصاص دهید. اگر سوژه های افکار مزاحم و حاشیه ای را نوشته باشید، می توانید به ترتیب اولویت، در زمان هایی که وقت و حوصله اش را دارید، به طور کامل در مورد آنها بیندیشید.
سوم – برای برخورد با بعضی از افکار مزاحم، رفتار تحکم آمیز و آمرانه لازم است. وقتی سر و کله ی این سوژه ها پیدا شد، به طور جدی به خودتان دستور دهید که الان و این لحظه، زمان مناسبی نیست.این روش را باید تمرین کنید تا دستورهای تحکم آمیزی که به خودتان می دهید، اثر داشته باشند.
چهارم- در مورد سوژه هایی که خیلی محرمانه نیستند، می توانید با پدر و مادر یا افراد قابل اعتماد دیگر صحبت کرده و به راه حل هایی برسید.
پنجم – در مورد سوژه هایی که تاثیر عمیق تری دارند یا آزاردهنده اند، استفاده از خدمات مشاوره ای توصیه می شود.
5.شوق یادگیری- تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که چرا باید یاد بگیریم؟ واقعیت این است که در مورد یادگیری، "باید" ی وجود ندارد. متاسفانه بیشتر ما، به یادگیری به چشم یک موضوع اجباری و تحمیلی نگااه می کنیم.
یادگیری در اصل ، یک لذت است؛ لذتی ذاتی و درونی، نه تحمیلی و بیرونی. اگر لذت یادگیری را چشیده باشید، شوق یادگیری خواهید داشت، در غیر این صورت، سختی و عذاب جای آن را خواهند گرفت شوق یادگیری را در خود تحریک و تقویت کنید تا عطش تان برای درس خواندن و پیشرفت بیشتر شود.
1.در فرهنگ ما، مکتوب کردن اهداف چندان رایج نیست. ما عادت به نوشتن اهداف نداریم. اهداف ما ذهنی هستند و چون امور ذهنی تغییر می کنند، اهداف ذهنی ما هم دچار تغییر و دگرگونی می شوند.
2.اهداف معیوب بین دانش آموزان رواج دارد.گاهی شما اهدافی را انتخاب می کنید که از اساسا اشکال دارند. به عنوان مثال، کسی که قبولی خود را در امتحانات یا کنکور به جای تلاش شخصی، به بخت و اقبال و اتفاقات غیر منتظره واگذارمی نماید، یعنی مسیر معیوبی را در پیش گرفته است.
3.بی توجهی به ارتباط بین هدف و فلسفه ی زندگی نیز رایج است . هدف یک موضوع مجرد و مجزا از مبانی اساسی زندگی نیست. درس خواندن یا نخواندن و به همین ترتیب ، دانشگاه رفتن یا نرفتن، در میان مجموعه ای کلی از مسائل زندگی معنا پیدا می کند. 4.بسیاری از دانش آموزان به دلایل ناخودآگاه توانایی استفاده از تمام انرژی خود برای موفقیت و پیشرفت را ندارند.
5.مشکل عده ای از دانش آموزان ، ضعف در تقسیم انرژی است. کسانی هستند که در آغاز کاری مانند کنکور، با تندی و شتاب شروع می کنند اما به تدریج کم می آورند و نمی توانند تا پایان با همان قدرت و قوت ادامه دهند.
هدف و زندگی
همه ی چیزهای کوچک و بزرگی که در زندگی به دنبال آن هستیم، در واژه ی هدف تجلی پیدا می کنند. هدف، نشان دهنده ی : مقصد و منظور، مسیر حرکت و نگرش ها و ارزش های ماست. هدف و هدف یابی از سوژه هایی هستند که بیشتر برای حرف زدن و شعار دادن مناسب اند تا عمل کردن! اگر از هر کسی بخواهیم که درباره ی اهمیت و ضرورت هدف حرف بزند، با کلی دلیل و مدکر ثابت می کند که بدون هدف نمی توان زندگی کرد؛ اما معلوم نیست که این حرف ها، چقدر جدی و عملی باشند. لازم است در مورد اهداف زندگی تان، روشن و صادقانه بیندیشید و حرف بزنید.
انواع هدف
برای تقسیم بندی اهداف، راههای مختلفی وجود دارند. اهداف را می توان از نظر :کوچکی و بزرگی ، مدت زمان و ارزش ها تقسیم بندی کرد.
- اهداف کلی و جزیی
برمبنای کوچک و بزرگ بودن، اهداف یا کلی هستند یا جزیی (اصلی و فرعی) . البته واژه های کلی و جزیی، مفاهیمی نسبی اند و هر کس ممکن است تصور خاصی نسبت به این واژه ها داشته باشد. در این جا، منظور از اهداف کلی، اهدافی هستند که اصلی ونهایی تلقی شده و دورنمای زندگی به حساب می آِیند. این اهدف، با فلسفه ی زندگی ارتباط مستقیمی دارند. اهداف جزیی، ریشه در اهداف کلی دارند و به عبارتی، نشانه های عملی اهداف کلی محسوب می شوند. به طور معمول، اهداف کلی یک، دو یا چند مورد بییشتر نیستند؛ اما هداف جزیی، می توانند بسیار زیاد باشند.
- اهداف کوتاه مدت و بلند مدت
اهداف بر مبنای زمان به اهداف: کوتاه، میان و بلند مدت تقسیم می شوند.در این جا هم، زمان موضوعی نسبی است اما برای سهولت می توانید اهداف کوتاه مدت را چند ماهه، اهداف میان مدت را بین یک تا سه سال و اهداف بلند مدت را بیشتر از سه سال در نظر بگیرید. بدیهی است که می توان نسبتی بین اهدف کلی و جزیی، با اهداف کوتاه و بلند مدت برقرار کرد. بسیار مناسب است که اهداف کلی شما، یک یا دو مورد بیشتر نبوده و شامل کل زندگی تان باشد. به اصطلاح، ممکن است شما افق و دورنمایی برای زندگی داشته باشید و بر بنای آن، تمام اهداف دیگر را تنظیم کنید.
- اهداف معنوی و مادی
نگرش ها و ارزش های هر فرد مبنای نوع دیگری از اهداف هستند که از آنها، به عنوان اهداف معنوی و مادی یاد می کنیم. بعضی اهداف ، جنبه ی معنوی دارند، یعنی بیشتر در جهت رشد و کمال انسان هستند. اهداف مادی، با نیازهای جسمانی و گاهی مسائل مالی و اقتصادی سر و کار دارند. این بدان معنا نیست که اهداف مادی اهمیتی ندارند. گاهی قضاوت ما درباره ی یک موضوع، کلیشه ای و یک طرفه است. اهداف مادی می توانند به تحقق اهداف معنوی کمک کنند. نکته ی بسیار مهم این است که باید نسبت متعادلی بین اهداف معنوی و مادی برقرار باشد.
از تاریکی تا روشنایی
انسان ها در تعیین اهداف و عمل به آنها، تفاوت های زیادی دارند. اهداف خودتان را می توانید در قالب طیفی ارزیابی کنید. این طیف دارای دوقطب تاریک – روشن است.
- تاریکی هدف- افرادی هستند که یا هدف ندارند، یا اهداف آنها، تاریک و گنگ است. این موضوع می تواند نشانه ای بی تفاوتی افراد نسبت به زندگی یا سردرگمی آنان باشد.
- ابهام در هدف – عده ای هم اهداف مبهم یا متغیر دارند.منظور از اهداف مبهم این است که فرد
می داند باید به چیزی برسد، اما این موضوع به صورت باور یقینی در نیامده است. اهداف متغیر هم در مورد کسانی است که دائما در اهداف شان دچار شک شده و آنها را تغییر می دهند. انسان ابهام گرا، افت و خیز زیادی دارد. اگر در اهداف و انگیزه هایتان دچار شک و ابهام می شوید، به احتمال زیاد اهداف تان بیش از آن که درونی باشد به عوامل بیرونی بستگی دارند.
3.اهداف معیوب- عده ای به دلیل نداشتن حوصله ی تلاش و زحمت، هم در فعالیت و هم در نتیجه، به حداقل رضایت می دهند. این افراد بیشتر به دنبال شانس و اقبال می گردند. هستند دانش آموزانی که با آرزو و خیال درس می خوانند. دل بستن به این که شاید سوال های امتحان آسان باشد، بتوان سر جلسه ی امتحان تقلب کرد، حداقل نمره قبولی کسب شود و ....؛ نمونه هایی از افکار غیر منطقی و سهل انگارانه تلقی می شود.
4.هدف منطقی – هدف خود ر حداکثر استفاده از توانایی های تان قرار دهید.
اگر هدف حداکثر استفاده از توانایی ها و قابلی ت ها باشد، هم تلاش و هم نتیجه، معنای دیگری پیدا می کنند.
کسی به جای فرار از واقعیت ها و ارتباط دادن دلایل شکست و پیروزی به عوامل بیرونی، بر توانایی های خود تمرکز
می کند، در واقع انتظاراتش را از خود بالا می برد و بیشتر سعی و تلاش می کند. چنین هدفی ، به شما کم می کند اضطراب را با تلاش کنترل کنید؛ بپذیرید که اگر بیشتر فعالیت و کوشش کنید، از خودتان بیشتر رضایت خواهید داشت ؛ و این یعنی کاهش اضطراب.
تمرکز حواس
برای بحث درباره ی تمرکز حواس، بهتر است موضوع را از موانع تمرکز شروع کنیم. شناسایی این عوامل بسیار مهم است. به موارد زیر توجه کنید؛ کدام نکات در مورد شما مصداق دارند؟
- مناسب نبودن شرایط مکان مطالعه
- مناسب نبودن زمان برای آغاز و ادامه ی مطالعه
- ضعف و کاستی در اهداف و انگیزه ها
- عدم آغاز مطالعه به صورت هدفمند و هوشیار
- زیاد بودن حجم کار و ترس ناشی از عدم موفقیت
- کم علاقه یا بی علاقه بودن نسبت به درس و یادگیری
- وجود افکار مزاحم و حاشیه ای
تمرکز حواس، یعنی عوامل حواس پرتی را به حداقل رساندن
هم توانایی تمرکز حواس افراد مختلف، متفاوت است و هم، ممکن است تمرکز حواس یک فرد در موقعیت های مختلف، فرق داشته باشد. تمرکز حواس امری ذاتی نیست و کم یا زیاد بودن آن، بیشتر ناشی از شرایط زندگی است. اگر در تمرکز حواس مشکلی دارید نباید تصور کنید که با مساله ای غیر قابل حل مواجه هستید.برای تقویت و افزایش تمرکز حواس، راه کارهایی وجود دارند:
1.کنترل اضططراب – اضطراب به خودی خود بد نیست. از نظر روان شناسی، وجود میزانی از اضطراب برای تحرک انگیزه ها لازم است. مشکل زمانی شروع می شود که شدت اضطراب افزایش یابد. اضطراب زیاد، نه تنها کمکی به یادگیری و موفقیت نمی کند، بلکه مانعی برای آن محسوب می شود.در فضا و شرایط اضطراب زا، امکان تمرکز حواس نیز از بین می رود. در ادامه ای این کلید ، درباره ی روش های کنترل اضطراب، صحبت خواهیم کرد.
2.تقویت روانی – می توانید روش هایی را برای تقویت روانی و افزایش روحیه تان بیابید. روحیه ی جسارت و جرات را در خود تقویت کنید. میزان تسلط تان را بر مطالب افزایش دهید. امیدوار و با اراده باشید. رفع اشکال های درسی را به طور جدی و پیگیری، دنبال کنید. بر توانایی های تان تمرکز داشته باشید. خودتان را برای موفقیت های هر چند کوچک، تشویق کنید. این نوع شارژ های روحیه ای، برای همه ضرورت دارد.
3.شناسایی افکار مزاحم – در بین موانع تمرکز حواس، افکار مزاحم نقش مهمتری دارند. این افکار به دلیل تاثیر ناخودآگاهشان ، باعث ایجاد مشکلات بیشتری می شوند. با افکار مزاحم چه می توان کرد؟ دو پیشنهاد اولیه وجود دارد: 1- سرکوب افکار مزاحم؛ 2- فرار از آنها. اما هیچ کدام روش خوبی نیستند.
بهترین کار این است که افکار مزاحم را شناسایی کرده تکلیف هر یک را مشخص کنید.
اگر به هنگام یک فعالیت ذهنی اصلی، مانند درس خواندن، جرقه ای سوژه های دیگری هم زده شد، به صورت خودآگاه، رد هر سوژه را دنبال کنید. مثلا زمان درس خواندن، بعد از مدتی متوجه می شوید که دارید به آینده و خوشبختی فکر می کنید. خوب است این موضوع را دنبال کرده وآن را با جزئیاتش یادداشت نمایید. اگر می خواهید در شناسایی افکار مزاحم موفق باشید، حتما توصیه می کنیم آنها را بنویسید . فقط کافی است یک هفته به صورت جدی و مستمر به این توصیه عمل کنید. این کارحتی اگر وقت گیر هم باشد، بسیار ارزش دارد. بعد از یک هفته، لیستی مفصل یا مختصر، از افکار مزاحم و حاشیه ای خودتان خواهید داشت
4.غلبه بر افکار مزاحم – برای این موضوع، مسیر زیر را دنبال کنید:
اول – بعد از شناسایی افکار مزاحم، آنها را اولویت بندی کنید. بعضی از این افکار، خیلی ساده و پیش پا افتاده هستند و به راحتی می توان با آنها کنار آمد. تعدادی دیگر، سوژه های مهم ولی نه چندان محرمانه هستند. برخی از افکار هم محرمانه و کاملا شخصی هستند.
دوم- در مورد بعضی از موضوع ها، خوب است زمان های مشخصی را برای فکر کردن به آنها اختصاص دهید. اگر سوژه های افکار مزاحم و حاشیه ای را نوشته باشید، می توانید به ترتیب اولویت، در زمان هایی که وقت و حوصله اش را دارید، به طور کامل در مورد آنها بیندیشید.
سوم – برای برخورد با بعضی از افکار مزاحم، رفتار تحکم آمیز و آمرانه لازم است. وقتی سر و کله ی این سوژه ها پیدا شد، به طور جدی به خودتان دستور دهید که الان و این لحظه، زمان مناسبی نیست.این روش را باید تمرین کنید تا دستورهای تحکم آمیزی که به خودتان می دهید، اثر داشته باشند.
چهارم- در مورد سوژه هایی که خیلی محرمانه نیستند، می توانید با پدر و مادر یا افراد قابل اعتماد دیگر صحبت کرده و به راه حل هایی برسید.
پنجم – در مورد سوژه هایی که تاثیر عمیق تری دارند یا آزاردهنده اند، استفاده از خدمات مشاوره ای توصیه می شود.
5.شوق یادگیری- تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که چرا باید یاد بگیریم؟ واقعیت این است که در مورد یادگیری، "باید" ی وجود ندارد. متاسفانه بیشتر ما، به یادگیری به چشم یک موضوع اجباری و تحمیلی نگااه می کنیم.
یادگیری در اصل ، یک لذت است؛ لذتی ذاتی و درونی، نه تحمیلی و بیرونی. اگر لذت یادگیری را چشیده باشید، شوق یادگیری خواهید داشت، در غیر این صورت، سختی و عذاب جای آن را خواهند گرفت شوق یادگیری را در خود تحریک و تقویت کنید تا عطش تان برای درس خواندن و پیشرفت بیشتر شود.
چگونه برنامه ریزی کنیم که آن را دوست داشته باشیم
برخلاف بسیاری از تبلیغات شعارگونهی معلمان موفقیت، برنامه ریزی به خودی خود نمیتواند برای ما موفقیت و نتایج مثبت به همراه داشته باشد.
همچنانکه کتاب خواندن، به خودی خود، نمیتواند از ما دانشمند بسازد و مسافرتهای متعدد، نمیتواند از ما یک فرد جهاندیده بسازد و سالها مدیریت، نمیتواند از ما یک مدیر توانمند بسازد. علاقه به یک فعالیت و دوست داشتن آن فعالیت میتواند نقش مهمی در اثربخشی نهایی آن داشته باشد. چون این علاقه داشتن و رابطه عاطفی خوب با یک موضوع، نحوهی رفتار و تعامل ما را با آن موضوع تغییر میدهد.
کسی که کتاب خواندن را دوست دارد، به شکل متفاوتی کتاب میخواند. کسی که عاشق مسافرت است، به شکل متفاوتی به مسافرت میرود و رویدادها و اتفاقات مسافرت را هم به شکل دیگری، تجربه میکند.
کسی که عاشق مدیریت (و نه ریاست!) است، چیزهای زیادی را میبیند و میفهمد و میآموزد که فرد دیگری در همان موقعیت، ممکن است آن را تجربه نکند. این مسئله در مورد برنامه ریزی هم، مصداق دارد.
بنابراین وقتی از نقش برنامه ریزی در زندگی صحبت میکنیم و از سوی دیگر، در مورد اهمیت دوست داشتن برنامه ریزی و علاقه به برنامه ریزی حرف میزنیم، منطقی است که قبل از مطرح کردن تکنیکهای برنامه ریزی و یا تاکید بر نقش مهم برنامه ریزی در رشد و موفقیت، به این سوال مهم پاسخ بدهیم که: چرا بسیاری از ما برنامه ریزی را دوست نداریم؟ چرا رابطه ما با برنامه ریزی خوب نیست؟
آنچه در ادامه میخوانید، جمع بندی و طبقه بندی صحبت و نظرات ارزشمند دوستان عزیزمان است که در زیر مطلبی تحت عنوان چرا برنامه ریزی را دوست نداریم در روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی، مطرح کردهاند. خوشحال میشویم اگر شما هم نکته یا نکات دیگری دارید در زیر این مطلب مطرح کنید تا آنها را به فهرست زیر بیفزاییم.
اصلاً در مورد چه چیزی حرف میزنیم؟
•همه از برنامه ریزی میگویند. همه میگویند برنامه ریزی در زندگی خوب است. همه تکنیک های برنامه ریزی را آموزش میدهند. از برنامه ریزی درسی تا برنامه ریزی شغلی. اما واقعاً برنامه ریزی چیست؟ تعریف شفاف و دقیقی از برنامه ریزی ندیدهام.
•وقتی تعریف دقیق از برنامه ریزی نداریم، درست و غلط بودن برنامه ریزی را هم نمیفهمیم. چیزی که در این حد گنگ و نامشخص است، دوست داشتنی نیست.
•رابطه عاطفی را با چیزی که میشناسیم میتوانیم برقرار کنیم. وقتی چیزی را نمیشناسیم و برایمان شفاف نیست، نمیتوانیم دوستش داشته باشیم و به آن در زندگیمان، سهمی بدهیم. با فلسفهی برنامه ریزی مشکل دارم و در آن دشواریهایی را میبینم
•برنامه ریزی من را و زندگی من را، پیش بینی پذیر و مکانیکی میکند. این سبک زندگی دوست داشتنی نیست.
•تصویر ذهنی من از برنامه ریزی، چیزی شبیه یک زندان است.
•میدانم برنامه ریزی نکردن، نظم شخصی را از من و زندگیام میگیرد، اما برنامه ریزی در زندگی هم میتواند جمود و سردی را وارد زندگی کند.
•نمیتوان گفت مشکل فلسفی دارم. اما فکر میکنم ذات جهان به سمت بی نظمی و افزایش آنتروپی میرود و نظم، در خلاف این مسیر است و طبیعی است که انسانها، در شرایط متعارف، از چیزی که نظم و چارچوب را به آنها تحمیل کند، گریزان خواهند بود. مگر آنکه نیاز یا اجبار، آنها را به این کار وادار کند.
•فکر میکنم فطرت و ذات انسان، از مقید بودن لذت نمیبرد و آن را دوست ندارد.
•برنامه ریزی کارم را سخت میکند. کار به هر حال انجام میشود. کمی زودتر یا دیرتر. برنامه ریزی فقط فشار بیفایدهای ایجاد میکند که هر کاری، در لحظهی مشخصی انجام شود. شاید بتوان گفت، برنامه ریزی بیشتر از ایجاد خروجی، به ایجاد استرس منجر میشود. ذهن ما برای برنامه ریزی پرورش نیافته است
•مهارت برنامه ریزی هم مثل هر مهارت دیگری نیاز به آموزش دارد. نه فقط تکنیک های برنامه ریزی، بلکه نیاز به برنامه ریزی، نقش آن در زندگی، هدف و فلسفه و ضرورت آن. ما در این زمینه آموزش ندیده ایم و چیزی که به خوبی آن را نشناسیم و نفهمیم و نیاز به آن در بخشی از ذهن ما تثبیت نشده باشد، دوست داشتنی نخواهد بود.
•اگر برنامه ریزی را به خوبی نشناسیم و به کار نگیریم، عملاً به یک فشار بیرونی تبدیل میشود که میخواهد جایگزین انگیزهی درونی شود. چیزی که میدانیم عملاً امکان پذیر نیست.
•خیلی وقتها، هزینههای برنامه ریزی را نمیشناسیم. هزینههای مشهود و نامشهود را. به همین دلیل در برنامه ریزی اشتباه میکنیم و یا برنامه ریزیهایمان، نتیجهی مطلوب را ایجاد نمیکنند. اهمال کار هستم
•مشکل اصلی من اهمال کاری و به تعویق انداختن کارها است. به نظرم برنامه ریزی، مشکل اهمال کاری را برطرف نمیکند.
•فکر میکنم، برنامه ریزی، خودش به شیوهای برای اهمال کاری و توجیهی برای عقب انداختن کارها تبدیل شده است.
•برنامه ریزی را به خوبی انجام میدهم، اما اصل این است که برای اجرای آن، انگیزه داشته باشیم که من معمولاً ندارم. سهم انگیزه را در اجرای برنامه ریزی، نمیتوان نادیده گرفت. کمال طلب هستم و شاید بتوان گفت در برنامه ریزی و اجرا، وسواس دارم
•من مشکل خودم را کمال طلبی میدانم. هدفهای بزرگی انتخاب میکنم و عملاً رسیدن به آنها غیرممکن است.
•من کمال طلب هستم و چون هیچ برنامه ای به صورت کامل و ۱۰۰% قابل اجرا نیست، هر بار برنامه ریزی و دیدن نواقص اجرا، حس من را به برنامه ریزی بد میکند.
•من نمیتوانم یک برنامه معمولی داشته باشم. باید یک برنامه عالی داشته باشم. با اهداف دقیق و بزرگ. با جزییات و با مسیر دقیق. این کار زمان میبرد و خیلی وقتها هم قابل انجام نیست.
از برنامه ریزی خاطره بد دارم •برنامه ریزی، من را به یاد برنامه ریزی برای کنکور و برنامه ریزی درسی میاندازد. همهی آن فشارهای زیاد. همهی آن روزهایی که به جای اینکه به خاطر همهی کارهایی که انجام دادهام، خوشحال شوم، به خاطر بخش کوچکی از کارها که باقیمانده بود، ناراحت میشدم و احساس باخت میکردم.
در شرایط مبهم، برنامه ریزی ممکن نیست (یا ساده نیست)
•ابهام در شرایط محیطی، ابهام در آینده، ابهام در اتفاقهایی که خواهد افتاد، برنامه ریزی و هدفگذاری را عملاً غیرممکن میکند.
•بسیاری از عوامل، خارج از اراده ما هستند. از فوت و بیماری بستگان یا رویدادهای شغلی. در چنین شرایطی، برنامه ریزی بلندمدت، عموماً عملی نمیشود.
•خصوصاً اگر سناریوهای متعدد در ذهن نداشته باشیم، برنامه ریزی در مواجهه با نخستین بحران، شکست میخورد.
•یکی از ابهامهای مهم، ابهام در نیاز من و اهداف من است. ابهام در خواستههای من. اگر دقیقاً نیاز و اهداف و خواستهها را ندانم، آنچه انجام میدهم بیشتر منظم کردن روزمرگیها است تا برنامه ریزی برای زندگی.
گاهی برنامه ریزی، واقع گرایانه و یا عملی نیست
•نمیتوانیم ارزیابی محیط را به خوبی انجام دهیم و به جای برنامه ریزی بر اساس واقعیت، بر اساس ایدهآلها و رویاهایمان برنامه ریزی میکنیم. طبیعتاً اجرا هم نمیشود و شکست میخورد و علاقهی ما به برنامه ریزی از بین میرود.
•هدفهای زیادی دارم و وقتی میخواهم برنامه ریزی کنم، دوست دارم همهی این هدفها را در آن بگنجانم. همین تعدد هدفها (که بعضاً متضاد یا متعارض هم هستند) باعث میشود که برنامه ریزی من، از همان ابتدا، بی معنی و بی نتیجه باشد.
•اولویت بندی، به ظاهر ساده است. اما هر کس که اولویتهای دوست داشتنی (یا ضروری) متعددی داشته، میداند که این کار در عمل، چندان ساده نیست و برنامه ریزی، بدون اولویت بندی بیمعنی است.
•بخشی از اجرایی شدن برنامههای ما، در گروی رفتارها و تصمیمهای دیگران و تعهد آنها به تصمیمها و برنامههایشان است و به همین دلیل، حتی اگر من تمام تلاشم را هم بکنم، همیشه احتمال شکست خوردن برنامه وجود دارد.
•برنامه ریزی و تعهد به آن، انرژی میخواهد و شرایط و سبک زندگی، گاهی انرژی و توان مورد نیاز برای این کار را از ما میگیرد.
به برنامه ریزی تعهد ندارم و بر روی آن متمرکز نمیشوم
•خوب بودن برنامه ریزی نیاز به بحث ندارد. مسئلهای که وجود دارد این است که من به برنامه هایم متعهد نیستم. برنامه ریزی میکنم اما آن را نیمه کاره رها میکنم یا کار دیگری انجام میدهم. به همین دلیل، به تدریج علاقه من به برنامه ریزی کاهش پیدا میکند و از بین میرود.
•اجرای برنامه و تعهد به برنامه ریزی، نیازمند تمرکز بر روی برنامه است. من این تمرکز ذهنی و رفتاری را ندارم و به همین دلیل، برنامه ریزیهای من، عملی نمیشوند.
•برنامه های قبلی من عملی نشده اند و الان هم از برنامه ریزی و تعهد به برنامه ریزی – با در نظر گرفتن احتمال زیاد عملی نشدن آن – فرار میکنم.
•بخشی از فرایند تعهد، این است که دیگران هم برنامه من را بپذیرند. اما گاهی نمیتوانم اطرافیان، همکاران یا خانوادهام را در مورد برنامه ریزیهایم متقاعد و همراه کنم.
همچنانکه کتاب خواندن، به خودی خود، نمیتواند از ما دانشمند بسازد و مسافرتهای متعدد، نمیتواند از ما یک فرد جهاندیده بسازد و سالها مدیریت، نمیتواند از ما یک مدیر توانمند بسازد. علاقه به یک فعالیت و دوست داشتن آن فعالیت میتواند نقش مهمی در اثربخشی نهایی آن داشته باشد. چون این علاقه داشتن و رابطه عاطفی خوب با یک موضوع، نحوهی رفتار و تعامل ما را با آن موضوع تغییر میدهد.
کسی که کتاب خواندن را دوست دارد، به شکل متفاوتی کتاب میخواند. کسی که عاشق مسافرت است، به شکل متفاوتی به مسافرت میرود و رویدادها و اتفاقات مسافرت را هم به شکل دیگری، تجربه میکند.
کسی که عاشق مدیریت (و نه ریاست!) است، چیزهای زیادی را میبیند و میفهمد و میآموزد که فرد دیگری در همان موقعیت، ممکن است آن را تجربه نکند. این مسئله در مورد برنامه ریزی هم، مصداق دارد.
بنابراین وقتی از نقش برنامه ریزی در زندگی صحبت میکنیم و از سوی دیگر، در مورد اهمیت دوست داشتن برنامه ریزی و علاقه به برنامه ریزی حرف میزنیم، منطقی است که قبل از مطرح کردن تکنیکهای برنامه ریزی و یا تاکید بر نقش مهم برنامه ریزی در رشد و موفقیت، به این سوال مهم پاسخ بدهیم که: چرا بسیاری از ما برنامه ریزی را دوست نداریم؟ چرا رابطه ما با برنامه ریزی خوب نیست؟
آنچه در ادامه میخوانید، جمع بندی و طبقه بندی صحبت و نظرات ارزشمند دوستان عزیزمان است که در زیر مطلبی تحت عنوان چرا برنامه ریزی را دوست نداریم در روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی، مطرح کردهاند. خوشحال میشویم اگر شما هم نکته یا نکات دیگری دارید در زیر این مطلب مطرح کنید تا آنها را به فهرست زیر بیفزاییم.
اصلاً در مورد چه چیزی حرف میزنیم؟
•همه از برنامه ریزی میگویند. همه میگویند برنامه ریزی در زندگی خوب است. همه تکنیک های برنامه ریزی را آموزش میدهند. از برنامه ریزی درسی تا برنامه ریزی شغلی. اما واقعاً برنامه ریزی چیست؟ تعریف شفاف و دقیقی از برنامه ریزی ندیدهام.
•وقتی تعریف دقیق از برنامه ریزی نداریم، درست و غلط بودن برنامه ریزی را هم نمیفهمیم. چیزی که در این حد گنگ و نامشخص است، دوست داشتنی نیست.
•رابطه عاطفی را با چیزی که میشناسیم میتوانیم برقرار کنیم. وقتی چیزی را نمیشناسیم و برایمان شفاف نیست، نمیتوانیم دوستش داشته باشیم و به آن در زندگیمان، سهمی بدهیم. با فلسفهی برنامه ریزی مشکل دارم و در آن دشواریهایی را میبینم
•برنامه ریزی من را و زندگی من را، پیش بینی پذیر و مکانیکی میکند. این سبک زندگی دوست داشتنی نیست.
•تصویر ذهنی من از برنامه ریزی، چیزی شبیه یک زندان است.
•میدانم برنامه ریزی نکردن، نظم شخصی را از من و زندگیام میگیرد، اما برنامه ریزی در زندگی هم میتواند جمود و سردی را وارد زندگی کند.
•نمیتوان گفت مشکل فلسفی دارم. اما فکر میکنم ذات جهان به سمت بی نظمی و افزایش آنتروپی میرود و نظم، در خلاف این مسیر است و طبیعی است که انسانها، در شرایط متعارف، از چیزی که نظم و چارچوب را به آنها تحمیل کند، گریزان خواهند بود. مگر آنکه نیاز یا اجبار، آنها را به این کار وادار کند.
•فکر میکنم فطرت و ذات انسان، از مقید بودن لذت نمیبرد و آن را دوست ندارد.
•برنامه ریزی کارم را سخت میکند. کار به هر حال انجام میشود. کمی زودتر یا دیرتر. برنامه ریزی فقط فشار بیفایدهای ایجاد میکند که هر کاری، در لحظهی مشخصی انجام شود. شاید بتوان گفت، برنامه ریزی بیشتر از ایجاد خروجی، به ایجاد استرس منجر میشود. ذهن ما برای برنامه ریزی پرورش نیافته است
•مهارت برنامه ریزی هم مثل هر مهارت دیگری نیاز به آموزش دارد. نه فقط تکنیک های برنامه ریزی، بلکه نیاز به برنامه ریزی، نقش آن در زندگی، هدف و فلسفه و ضرورت آن. ما در این زمینه آموزش ندیده ایم و چیزی که به خوبی آن را نشناسیم و نفهمیم و نیاز به آن در بخشی از ذهن ما تثبیت نشده باشد، دوست داشتنی نخواهد بود.
•اگر برنامه ریزی را به خوبی نشناسیم و به کار نگیریم، عملاً به یک فشار بیرونی تبدیل میشود که میخواهد جایگزین انگیزهی درونی شود. چیزی که میدانیم عملاً امکان پذیر نیست.
•خیلی وقتها، هزینههای برنامه ریزی را نمیشناسیم. هزینههای مشهود و نامشهود را. به همین دلیل در برنامه ریزی اشتباه میکنیم و یا برنامه ریزیهایمان، نتیجهی مطلوب را ایجاد نمیکنند. اهمال کار هستم
•مشکل اصلی من اهمال کاری و به تعویق انداختن کارها است. به نظرم برنامه ریزی، مشکل اهمال کاری را برطرف نمیکند.
•فکر میکنم، برنامه ریزی، خودش به شیوهای برای اهمال کاری و توجیهی برای عقب انداختن کارها تبدیل شده است.
•برنامه ریزی را به خوبی انجام میدهم، اما اصل این است که برای اجرای آن، انگیزه داشته باشیم که من معمولاً ندارم. سهم انگیزه را در اجرای برنامه ریزی، نمیتوان نادیده گرفت. کمال طلب هستم و شاید بتوان گفت در برنامه ریزی و اجرا، وسواس دارم
•من مشکل خودم را کمال طلبی میدانم. هدفهای بزرگی انتخاب میکنم و عملاً رسیدن به آنها غیرممکن است.
•من کمال طلب هستم و چون هیچ برنامه ای به صورت کامل و ۱۰۰% قابل اجرا نیست، هر بار برنامه ریزی و دیدن نواقص اجرا، حس من را به برنامه ریزی بد میکند.
•من نمیتوانم یک برنامه معمولی داشته باشم. باید یک برنامه عالی داشته باشم. با اهداف دقیق و بزرگ. با جزییات و با مسیر دقیق. این کار زمان میبرد و خیلی وقتها هم قابل انجام نیست.
از برنامه ریزی خاطره بد دارم •برنامه ریزی، من را به یاد برنامه ریزی برای کنکور و برنامه ریزی درسی میاندازد. همهی آن فشارهای زیاد. همهی آن روزهایی که به جای اینکه به خاطر همهی کارهایی که انجام دادهام، خوشحال شوم، به خاطر بخش کوچکی از کارها که باقیمانده بود، ناراحت میشدم و احساس باخت میکردم.
در شرایط مبهم، برنامه ریزی ممکن نیست (یا ساده نیست)
•ابهام در شرایط محیطی، ابهام در آینده، ابهام در اتفاقهایی که خواهد افتاد، برنامه ریزی و هدفگذاری را عملاً غیرممکن میکند.
•بسیاری از عوامل، خارج از اراده ما هستند. از فوت و بیماری بستگان یا رویدادهای شغلی. در چنین شرایطی، برنامه ریزی بلندمدت، عموماً عملی نمیشود.
•خصوصاً اگر سناریوهای متعدد در ذهن نداشته باشیم، برنامه ریزی در مواجهه با نخستین بحران، شکست میخورد.
•یکی از ابهامهای مهم، ابهام در نیاز من و اهداف من است. ابهام در خواستههای من. اگر دقیقاً نیاز و اهداف و خواستهها را ندانم، آنچه انجام میدهم بیشتر منظم کردن روزمرگیها است تا برنامه ریزی برای زندگی.
گاهی برنامه ریزی، واقع گرایانه و یا عملی نیست
•نمیتوانیم ارزیابی محیط را به خوبی انجام دهیم و به جای برنامه ریزی بر اساس واقعیت، بر اساس ایدهآلها و رویاهایمان برنامه ریزی میکنیم. طبیعتاً اجرا هم نمیشود و شکست میخورد و علاقهی ما به برنامه ریزی از بین میرود.
•هدفهای زیادی دارم و وقتی میخواهم برنامه ریزی کنم، دوست دارم همهی این هدفها را در آن بگنجانم. همین تعدد هدفها (که بعضاً متضاد یا متعارض هم هستند) باعث میشود که برنامه ریزی من، از همان ابتدا، بی معنی و بی نتیجه باشد.
•اولویت بندی، به ظاهر ساده است. اما هر کس که اولویتهای دوست داشتنی (یا ضروری) متعددی داشته، میداند که این کار در عمل، چندان ساده نیست و برنامه ریزی، بدون اولویت بندی بیمعنی است.
•بخشی از اجرایی شدن برنامههای ما، در گروی رفتارها و تصمیمهای دیگران و تعهد آنها به تصمیمها و برنامههایشان است و به همین دلیل، حتی اگر من تمام تلاشم را هم بکنم، همیشه احتمال شکست خوردن برنامه وجود دارد.
•برنامه ریزی و تعهد به آن، انرژی میخواهد و شرایط و سبک زندگی، گاهی انرژی و توان مورد نیاز برای این کار را از ما میگیرد.
به برنامه ریزی تعهد ندارم و بر روی آن متمرکز نمیشوم
•خوب بودن برنامه ریزی نیاز به بحث ندارد. مسئلهای که وجود دارد این است که من به برنامه هایم متعهد نیستم. برنامه ریزی میکنم اما آن را نیمه کاره رها میکنم یا کار دیگری انجام میدهم. به همین دلیل، به تدریج علاقه من به برنامه ریزی کاهش پیدا میکند و از بین میرود.
•اجرای برنامه و تعهد به برنامه ریزی، نیازمند تمرکز بر روی برنامه است. من این تمرکز ذهنی و رفتاری را ندارم و به همین دلیل، برنامه ریزیهای من، عملی نمیشوند.
•برنامه های قبلی من عملی نشده اند و الان هم از برنامه ریزی و تعهد به برنامه ریزی – با در نظر گرفتن احتمال زیاد عملی نشدن آن – فرار میکنم.
•بخشی از فرایند تعهد، این است که دیگران هم برنامه من را بپذیرند. اما گاهی نمیتوانم اطرافیان، همکاران یا خانوادهام را در مورد برنامه ریزیهایم متقاعد و همراه کنم.